مسئولیت پذیری | کمیبهتر S01-E06
هر فردی بنابه تجربیات و زاویه دید ش تعریف بهخصوصی از مسئولیت و مسئولیت پذیری داره، بنابراین مسئولیت رو میشه به مدلهای گوناگون تعریف کرد اگر از کودکی بخواهید تا تعریف درستی از مسئولیت پذیری ارائه بده، به شما میگه: «انجام یک کار درست» یا «انجام هر کاری که مامان و بابا بگویند.» یا «انجام تکالیفم.» اما اگر از فردی بالغ همین سوال پرسیده شود، به نظر شما چه پاسخی میده؟ خودتون الان فکر کنید و به این سوال جواب بدید قبل ازاینکه من بگم، تعریفتون از مسوولیت پذیری چیه؟
مسئولیت پذیری میتونه به عنوان تعهدی درونی از سوی فرد برای انجام مطلوب تمامی فعالیتهایی که بهش سپرده شده معنی بشه ولی بهطور کلی به این معناست که ما خودمون رو موظف به انجام کاری بدونیم. در واقع مسئولیت و مسئولیت پذیری، موضوعی فراتر از وظایف و انجام کارهای واجب و اجباریه
شما مسئولیت انجام کارهایی را قبول میکنید که انجام آن را منطقی بدانید که این منطق هم از افکارتان نشأت میگیرد. این به این معنیِ که هیچ کسی نمیتواند شما را مجبور به فکر کردن، احساس کردن، گفتن یا انجام هر کاری کند. هیچ کس نمی تواند دکمههای وجودی شما را فشار دهد، زیرا شما سازنده آن دکمهها هستید! به همین روش، شما نمیتوانید طرز تفکر دیگران و رفتار آنها را کنترل کنید.
توی این متن قصد دارم در مورد مسولیت پذیری صحبت کنم، درمورد مسئولیت اجتماعی و مسئولیت شغلی و اینا نه ها، مسئولیت آدم نسبتِ به خودش!
مسئولیت داشتن آدم نسبت به خودش یک کار فوقالعاده سخته که CPUزیادی رو از مغز ما میکشه، این بار بقدری زیادی که انسان ها معمولا ترجیح میدن بهش فکر نکنن! ما اصلا از پذیرش عظمت خودمون طفره میریم چون این پذیرفتنِ یک بار مسولیت برای ما ایجاد میکنه، این بار روانی که من تصمیماتی که امروز دارم میگیرم آینده من رو میسازن و من باید مسئولیت تمامی تصمیمات امروزم رو بپذیرم، قبول مسئولیت کارها فارغ از اینکه نتیجه اون چیه، شما رو به یک برنده تبدیل میکنه!
توی پرانتز همین اول یک نکته ای رو هم بگم که این اپیزود مکمل اپیزود چهارم که در مورد تصمیم گیری بوده ، یعنی بعد از انتشار اون اپیزود همه ش با خودم میگفتم یک یک جای کار این اپیزود میلنگه و هنوز موضوع رو کامل نگفتم و در آخر به این نتیجه رسیدم که مگه میشه بحث تصمیم گیری و هدف گذاری باشه و بحث مسئولیت پذیری اشاره ای بهش نشه؟ این شد که تصمیم گرفتم مسدولیت پذیری رو هم یک پادکست ازش بسازم، و توصیه ام اینه اگر هنوز اون پادکست رو نشنیدید اول برید سراغ اون، کلا تمام پادکست های من زنجیر وار بهم وصلن و بهتره از اپیزود اول گوش بدید تا درک کنید فاز من رو از گفتن این صحبت ها کلا؛پرانتز بسته
آره این بار مسئولیت انتخاب ها بقدری زیاده که انسان ها معمولا ترجیح میدن از زیرش فرار کنن، اگر مروری به زندگی افراد موفق داشته باشید، متوجه میشوید که فرد مسئولیت پذیر شخصیِ که آگاهانه تصمیم میگیره و پای تصمیماتش وا میسته فارغ ازینکه تصمیمی که گرفته به نفعش هست یا نیست، نکته اینجاس که برخی تصمیمات شاید در کوتاه مدت رضایت بخش نباشن و مارو راضی نکنن اما اگر پای تصمیمون بایستیم و علاوه براین نگاهی زیبا بین و مثبت اندیش داشته باشیم میتونیم از دل هر اتفاقی نکات مثبتش رو بیرون بکشیم، وقتی جلوی سرزنش کردن خودمون رو بگیریم و مسئولیت تصمیماتمون رو بپذیریم، از وضعیت قربانی به قهرمان تغییر میکنیم و فقط در این صورتِ که میتونیم وضعیت رو بررسی کرده و تصمیم بگیریم که چه کاری رو می خوایم انجام بدیم؛
ذهن ما طی این تکامل5000 ساله خیلی هوشمند شده و بخاطر اینکه مارو سالم نگه داره یک سری ترفند هایی رو خارج از حوزه اختیار ما روی ما پیاده میکنه، اما وقتی ما این تریکایی که ذهن میزنه رو بشناسیم میتونیم آگاهانه کنترلشون کنیم،
یکی از تریک ها ذهن اینه که وقتی میبینه ما نمیخوایم مسئولیت کارهامون و تصمیمات مون رو بپذیریم میاد یک سری مسئولیت های الکی پیدا میکنه و مارو سرگرم اون ها میکنه؛
مثال: بهترین مثالی که به ذهنم میرسه مثالی از جنس روابطه بین دختر و پسر هست، اتفاقی که میفته بلاخص توی روابط یه مقدار جدی تر اینه که آدم احساس مسئولیت میکنه نسبت به طرفش، ذهنش چون مسولیتی نسبت به خودش حس نمیکنه دنبال یکی میگرده که مسولیتشو به گردن بگیره، اما واقعیت ماجرا اینه که آدم فقط و فقط نسبت به خودشه که مسئوله!
اگر نگرفتید چی شد نگران نشید جلوتر مثال های بهتری میزنم، فعلا دارم آمادتون میکنم تا وارد فضای فکری م بشید و بعد مثالای بهتری میزنم تا قشنگ جا بیفته براتون
آره، آدم فقط و فقط نسبت به خودشِ که مسئوله و هر بار مسئولیتی غیر از این یک بار مسئولیت فیکه!
خیلی اوقات توی دوراهی های زندگی آدم سوالش اینه که چه کاری درسته؟ الان توی این شرایط ابهامی چه تصمیمی درسته؟
به این سوال ها فکر کنید: البته فکر کنید نه، بیاید به این سوال ها باهم فکر کنیم
در حال حاضر چقدر مسولیت تصمیم هایی که تا این سن گرفتم و آرزو هایی که در زندگی داشتم رو به عهده میگیرم؟
در حال حاضر چقدر دیگران، جامعه دولت و یا خانواده ام رو مسوول شکل فعلی زندگیم میدونم؟
در همین لحظه ذهن در حال ارسال فرکانس به جهانِ و چند هدف و آرزو در ذهن من وجود داره که مثل ابر های آسمون دارن از فکر ما عبور میکنن،
آیا مسولیت این اهداف رو میپذیرم؟ یا قرارِ بعدا بگم اینهارو بخاطر فرد دیگه ای انتخاب کردم؟
امروز داررم چه انتخابی هایی میکنم که 5 سال دیگه-10 سال دیگه-15 سال دیگه که برگشتم پشت سرمو نگاه کردم پشیمون نباشم از انتخابام،
این میانگین 80-90 سال نعمت زندگی که در اختیار من قرار گرفته و 27 سالش رو هم گذروندم رو من دارم خوب ازش استفاده میکنم یا نه؟ بلاخره بزرگترین داشته و ارزشمندترین نعمت من عمر و وقت منه، تو اگر الان20سال 30 سال 40 سالته بری پیش جف بزوس و وارن بافت و نمیدونم این آدم های موفق بشینی بازم ازونا ثروتمند تری- چون با یک احتمال خیلی خوبی تو در آینده ای هستی که اونا نیستن
حالا من دارم از یک همچین ثروتی درست استفاده میکنم یا نه؟
شما جوابی برای این سوال ها دارید؟
این سوالات سوالاتیه که ذهن نمیتونه بهشون پاسخ بده معمولا و ترجیح میده از زیرشون در بره همونطور که گفتم با توجه به هوشمندیش میاد یک سری ترفند میزنه و ترفندش،و کاری که میاد انجام میده تعریف یکسری مسئولیت نسبت به دیگرانه
حتی گاهی این موضوع بقدر جدی میشه که روانشناسا به عنوان یک بیماری میشناسنش و بهش میگن احساس مسئولیت افراطی،
«هر چیزی که خراب می شود، تقصیر من است. اگر من آن کار را نکرده بودم، الان همه چیز خوب بود. اگر من مادر بهتری بودم، الان بچه هایم به مدارج بالاتری رسیده بودند.»
اینها افکاریِ که در ذهن فردی می گذره که دچار احساس مسئولیت افراطیه. مسئولیت تمام بدبختی ها و ناامیدی ها، از کوچک و بزرگ رو روی دوش خودش میدونه
اما این احساس مسئولیت های افراطی از کجا ناشی می شن؟ اگه منشاش رو پیدا کنیم شاید بتونیم ازش جلوگیری کنیم….
یافتن منشا اصلی احساس مسئولیت افراطی کمی سخته و اگر دچار همچین موضوعی هستن در وهله اول پیشنهادم اینه پیش یک متخصص و مشاور برید اما به صورت کلی، اگر فردی دچار این حالت باشه، کاملا این احتمال وجود دارد که از کودکیش ناشی شده باشد(کلا اکثر پدیده های روانشناختی رو میشه در کودکی ریشه یابی کردشون)
ممکن این احساس در اثر بی مسئولیتی یک نفر در خانواده اصلی ناشی شده باشه، مثلا داشتن یک پدر و مادر بی مسئولیت نسبت به بچه هاش البته این فقط یک عامله. ایده آل گرایی از دیگر عوامل بروز این رفتار . صرف نظر از اینکه هر چیزی عامل این رفتار باشه، به نظر می رسه این رفتار این طوری شروع می شود:
جایی در طول زندگیتان، یاد گرفته اید که نیازها و آرزوهای خودتون رو انکار کنید. شاید به این دلیل که احساس می کنید جایی برای نیازهای شما وجود نداره. ویا به این نتیجه برسید که شما و فقط شما هستید که به اون تکیه می کنند. این ممکن است به خاطر رفتار دیگران با شما یا خودتان باشه
این الگوها باعث ایجاد احساس مسئولیت افراطی در آدم می شن
اگر مسئولیت زندگی خودتون رو نپذیرید، سرنوشت تلاشهای امروز شما از دو حالت خارج نیست:
- اول ، یا به هدفهاتون میرسید اما چون رضایت و شادمانی شما را تامین نمیکنن، احساس باخت میکنید. در این حالت احساس میکنید ابزاری برای کسب رضایت فردی دیگهای بودید
- یا به اهداف نمیرسید و به صورت مضاعف میبازید. با خود میگویید که اگر این تلاش و انرژی را برای هدفی دیگر که برایتان ارزشمند و دوستداشتنی است صرف کرده بودید، هم احتمال موفقیت شما بالاتر بود و هم اکنون، احساس بهتری داشتید.
من افراد زیادی رو دیدم که تصمیمات زندگیشون رو برای خوشحال افراد دیگه میگیرن، ببینید اینکه به خاطر رضایت و خوشحالی هر فرد دیگهای مثلا همسرتون، والدینتون یا فرزندانتون، همینان دیگه عزیزترین افرادی که میتونن توی زندگی ما تاثیرگذار باشن، اگر هدفی رو در زندگی بخاطر خوشحالی اونا در انتخاب کنیم و برای رسیدن به اون تلاش کنیم، طبیعی و انسانی و لذتبخشِ اوکی ما با این وجه ماجرا مشکلی نداریم،
به شرطی که بپذیریم رضایت و خوشحالی آنها، اولویت اول ماست. در این حالت، دستیابی به هدفی که خواستهی یک فرد ارزشمند در زندگی ماست، خود یک هدف ارزشمند و لذت آفرین میشه
اما توجه آیا شما به عنوان یک فرد و یک شخص هدفی برای خوشحال کردن خودتون ندارید؟ خودتون رو فردی میبینید که اومدید به دنیا تا دیگران رو خوشحال کنید و زندگیتون رو بر مبنای حضور یک فرد دیگه متصور بشید؟
اگر همچین انسانی هستید میخوام بهتون یک اخطار بدم
شما هر لحظه ممکنِ قصر رویا هاتون فرو بریزه و اون آدم شمارو ناامید کنه، مگر کم هستن بچه هایی که راه پدر مادرشون رو پیش نگرفتن و تا به یک بلوغی رسیدن ترکشون کردن و رفتن؟
مگر کم هستن زوج هایی که بعد کمتر از یکسال زندگی از هم جدا شدن و هرکس خودش موند و یک دنیا تنهایی و خاطرات
اصلا آقا همه اینا به کنار، افراد زندگی شما بهترین آدمای دنیا
مگر کم هستن افرادی که در جوانی فوت شدن البته دور از جون عزیزانتون من معذرت میخوام که اینو میگم اما واقعیت تلخ رفقا و فرار از واقعیت و شنیدن این واقعیت که همه ما یک روزی قرارِ بمیریم و هر آدمی که در هر ثانیه از عمرمون میبینیم با یک نسبت خیلی زیادی احتمالا اون دفعه آخرین باریِ که میبینیمشش نمیتونه چیزی رو عوض کنه، حرف من اینه که تصور آینده زندگی مون برمبنای حضور دیگران کارخطرناکیه و ممکنه مارو درآینده افسرده و بیمار کنه! “نمیدونم فیلم پاپیون رو دیدید یانه ولی یک سکانس و دیالوگ خوبی داره یارو خواب میبینه توی یک دادگاهی هستش و قاضی و هیئت منصفه اینا هم نشستن و دارن محکومش میکنن طرف فکر میکنه به خاطر جرم قتل دارن محکومش میکنن اما قاضیِ بهش میگه تو مجرمی به این خاطر که عمرتو تلف کردی”
حالا اینا مثال بود و باور کنید میشه ساعتها ازین جنس مثال ها آورد و تعجب کرد ازین زیرکی ذهن، این موضوع که ما بخاطر دیگر کاری رو انجام بدیم و خودمون رو نسبت به اونا مسئول بدونیم و یک سری کارهارو بخاطرشون انجام بدیم و یک عبای خیلی جالبی بندازیم روی خودمون که آره من یک همچین آدمی هستم که دغدغه دیگرانو دارم، در صورتی که اگر آدم خیلی مرده، اگر خیلی زنه پای زندگی خودش بایسته و بفکر خودش باشه و مسئول خودش باشه…
(این مقاله تبدیل به پادکست شده و میتونید از طریق لینک زیر به ادامه اون گوش بدید…)