نسبیت و نسبیگرایی | کمی بهتر S02E04
«باید اینشتینی باشی تا آن را بفهمی»
این جملهایِ که برای فهم نطریه نسبت به افراد عادی گفته میشه اما اکثر نظریه پردازان معتقد هستن نظریه نسبیت اینشتین کاملا قابل درکه و در دل این نظریه ایده بسیار سادهای قرار دارد آنقدر ساده که به راحتی میتوان در یک جمله تشریح کرد اما آن چیزی که باعث آشفتگی من و شما به عنوان یک فرد عادی میشود نتایج حاصل از این نطریه است که فهم متعارف و عمیق ما را از جهان به چالش میکشه.
این باور که همه چیز این جهان نسبی است، هنوز چندان همه گیر نشده است و بسیاری از افراد نمیتوانند قبول کنند که به قول شکسپیر »هیچ خیر و شری وجود ندارد، اما برداشتهای ماست که مسائل را اینگونه میسازد«. ]is There ]nothing either good or bad, but thinking makes it so
چیزی به نام خوب و بد وجود ندارد و این امور به برداشتهای ما از جامعه و موقعیتی که در آن قرار میگیریم بستگیهدارد. بسیاری معتقد هستند، با این منطق اخلاق های اجتماعی زیر سئوال میره، و از ترس زیر سئوال رفتن اخالق، حاضرند هزار واقعیت دیگر را زیر سوال ببرند و حتی حکم صادر کنند که فالن چیز خوب است یا بد
نیچه می گوید: »انواع بسیار متنوع چشم وجود دارد، در نتیجه حقیقتهای بسیار متنوع وجود دارند. درنتیجه حقیقت وجود ندارد« و »حقیقت چیزی نیست که جایی باشد، تا شاید کشف شود، بلکه چیزی است کهباید آفریده شود«
حالا این بحث نسبیت فقط درمورد بحث های علمی و فیزیکی و اینا نیست ها، دلیل اینکه من دست گذاشتم روی این موضوع برای صحبت کردن اینه که ما اگر بحث نسبیت رو درک کنیم خیلی از دغدغه های سطحی فکرمون هم از بین میره، دغدغه سطحی مثل چی؟ مثل پرسیدن این سوال از خودمون که آیا واقعا من خوشگلم؟
این سوالیه که بنظرم یکی از چرت ترین سوال ها و سطحی ترین سوالاتیه که ممکنه آدم از خودش بپرسه، زندگی کردن در جلد همچین آدمی بنظر من خیلی سخته و تحمل ناپذیره! تصور کنید از حجم عدم اعتماد بنفسی که ممکنه به دل آدم راه پیدا کنه بخاطر وجود این سوال، چون من میخوام در ادامه این بحث بهتون ثابت کنم که زیبایی هم یک پدیده نسبیه!
تصور کنید یک روز صبح از خواب بیدار شوید و روز گذشته را شروع کنید، دوباره شب هنگام بخوابید و روز قبلتر را آغاز کنید و این توالی ادامه داشته باشد؛ در واقع شما دارید وقایع گذشته را در بستر آینده تجربه میکنید. این فرایند بحشی از تجربه شخصیت بیل ماری در فیلم علمی تخیلی روز موش خرماست
مهمترین دالیل برای اثبات نسبیگری، دو انقالب بزرگ علمی است که نوع نگاه به جهان و مقوالت علمی را برای همیشه تغییر داد. انقلاب اول اصل عدم قطعیت بود که از سوی هایزنبرگ مطرح شد و بنابر این اصل روشن شد که امکان ندارد بتوان با دقت الزم و کافی جایگاه و سرعت یک الکترون را به طور همزمان تعیین کرد. هر چه دقت را در یک مورد باالببریم در مورد دیگر دقت پایینتر خواهد آمد.
انقالب دوم نسبیت انیشتین است که بر طبق آن حرکت مطلق ناممکن است و هر حرکت و سرعتی بر مبنای ناظر آن تعیین میشود. توجه به ناظر و از میان بردن شرایط خود جسم در حال حرکت، اولین راه را برای جدایی اندیشندهها و در نتیجه برداشتها باز کرد
نمیخوام بحث رو خیلی فیزیکی کنم ها چون خودمم واقعا نمیفهممش، اما به اندازه درک خودم از موضوع یک مثال میزنم چون برای ادامه صحبت هام لازمه یه کوچولو نظریه نسبیت رو درک کنیم،
نظریهٔ نسبیت عام انیشتن به خاطر نیاز به یک دستگاه مرجع پدید آمد، یعنی معیاری که دانشمندان میتوانستند برای تحلیل قوانین حرکت بکار برند چون در هر لحظهای که به تحلیل حرکت شروع کنیم، باید از خود بپرسیم «حرکت نسبت به چه؟»
فرض کنیم که خلبانی هواپیمائی را در ارتفاع زیاد از سطح زمین در مـسیر جـریان سریع هوا با سرعت ۳۰۰ کیلومتر در ساعت میراند، و خود هواپیما هم با سرعتی مثلا ۳۰۰ کیلومتر در ساعت در همان جهت پرواز میکند. خلبان نسبت به جریان هوا با سرعت ۳۰۰ کیلومتر در ساعت حرکت مـیکند، ولی بـه چـشم ناظری که روی زمین ایستاده اسـت سـرعت آن ۶۰۰ کـیلومتر در ساعت خواهد بود. اگر خلبان در خلاف جهت جریان سریع هوا پرواز کند، به چشم ناظر روی زمین در هوا بیحرکت به نظر میرسد.
بـه چـشم نـاظری که روی سیاره مریخ باشد، سرعت ۳۰۰ یا ۶۰۰ کیلومتر در سـاعت، در مـقایسه با سرعت چرخش زمین به دور خورشید که ۲۹ کیلومتر در ثانیه است، ناچیز است. اما خود خورشید ساکن نیست. خورشید بـا سـرعت زیـادی به دور مرکز راه شیری یا کهکشان میچرخد، که منظومهٔ شمسی مـا جزء بسیار کوچکی از آن را تشکیل میدهد. خود راه شیری نسبت به دیگر کهکشانها حرکت میکند. بنابراین مبداء مختصات یا دسـتگاه مـراجعهٔ مـا کجاست؟
حالا کاری که انیشتن کرد اومد یک خظ کش درست کرد، همونطور که گفتم نظریهٔ نسبیت به خاطر نیاز به یک دستگاه مرجع پدید آمد، یعنی معیاری که دانشمندان میتوانستند برای تحلیل قوانین حرکت بکار برند.
این نسبیت عام بود و انیشتن توی نظریه نسبیت خاص میاد بحث اتساع زمان رو مطرح میکنه، که واقعا ساده سازی و توضیحش کارساده ای نیست، اما بدونید بهطور کلی هرچه با سرعت بیشتری حرکت کنیم، زمان کندتر میگذرد و این دو رابطهٔ معکوس دارند. یعنی اگه دووتا برادر دوقلو که الان 20 سالشونه رو ، یکیشون رو بفرسیم فضا و یکسال بعد برگردونیم، یکیشون شده 50 سالش یکیشون 21 سالشه که خب نمیخوام خیلی توی فیزیک بمونیم فلذا تموم شد زنگ فیزیک بریم سراغ بحث خودمون
فقط به احترام نبوغ آدمی که نشسته همچین مسائل پیچیده ای رو فرمولیزه و با عدد رو رقم ثابتشون کرده یک دقیقه از تنها قطعه موسیقی ضبط شده از نواختن ویولون توسط انیشتن رو گوش بدیم و برگردیم بریم سراغ ادامه بحث مون
اگر بحث فیزیکی رو درک نکردید و یا حوصله تون رو سربرد نگران نباشید، الان تموم شد دیگه
فقط خواستم بدونید پشت این حرف نسبی بودنه منطق علمی هم وجود داره
مفهوم نسبیت، امر یا صفت یا حالتی است که از مقایسة یک شی با شی معین دیگر و یا از مقایسه یک زمان با زمان دیگر به دست میآید. مثلا اموری مانند دوری و نزدیكی، گذشته و آینده و بزرگی و کوچکی اموری نسبی هستند; یعنی برای آن حد معینی نمیتوان تعیین کرد؛ مانند گاو كه نسبت به شتر كوچك است، ولی نسبت به گوسفند بزرگ است.
مفهوم نسبیت در مقابل اطلاق قرار میگیره که به معنای فراگیری و ثبوت است؛ مانند اعداد و مقادیر و زمان. برای نمونه، عدد بیست در همه جا ثابت است. بیست گردو با بیست ستاره فرقی ندارد، عدد آنها یکی است و مقادیر عموما از این سنخ هستند.
الان میخوام چندتا مثال بزنم ببینیم این نسبی بودن مسائل رو در چه جاهای دیگه ای از متن زندگی میشه مصداق هاش رو پیدا کرد…
(نکته: این مقاله تبدیل به پادکست شده و از طریق لینک زیر میتونید به ادامه اون گوش بدید)