داستان آموزنده ژاپنی
با داستان آموزنده امروز در خدمتتون هستیم. ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮊﺍﭘﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ؛
ﺷﺨﺼﯽ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻮﺳﺎﺯﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮊﺍﭘﻨﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻓﻀﺎﯾﯽ،ﺧﺎﻟﯽ ﺑﯿﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﭼﻮﺑﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺍﯾﻦ ﺷﺨﺺ ﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ آﻥ ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮑﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺶ ﮐﻮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺩﻟﺶ ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪ.ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺦ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﮐﺮﺩ، ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ!
ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺦ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻮﺑﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!!!
ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ؟
ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮏ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺘﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻮﻧﺪﻩ!!!
ﺩﺭ ﯾﮏ ﻗﺴﻤﺖ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﺮﮐﺖ؟؟؟
ﭼﻨﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺼﻮﺭ ﺍﺳﺖ.
ﻣﺘﺤﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﮐﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻭ ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮏ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ که ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻩ؟ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻭ ﭼﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻩ؟
ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﯾﮑﺪﻓﻌﻪ ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ!!!
ﻣﺮﺩ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﻣﻨﻘﻠﺐ ﺷﺪ.
ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ!
ﭼﻪ ﻋﺸﻘﯽ!
ﭼﻪ ﻋﺸﻖ ﻗﺸﻨﮕﯽ!!!
ﺍﮔﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺰﺭﮔﯽ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﭘﺲ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﺎ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪﯼ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮﯾﻢ…
(پایان داستان)
پ.ن۱: دقت کنید که نویسنده تاکید داره داستان واقعی در ژاپن اتفاق افتاده. فکرمیکنم مارو بدون عقل فرض کرده الدنگ. یه مارمولک ده سال با میخ چسبونده شده به دیوار بعد رفیقش ده سال میومده بهش غذا میداده؟
اگه از شدت جراحت صرف نظر کنیم که فیل هم بود تا الان هر چی ام غذا بهش بدی مرده بود، بایه سرچ ساده فهمیدم عمر مارمولک حدود ۳ ساله نهایتش؛ حالا اون مارمولکای صحرایی بزرگ که اندازه هیکل من هستن شاید ده سال عمرکنن؛ مگر اینکه تصور کنیم وقتی موقعخونه سازی میخ میزدن به دیوار یه مارمولک به اون گندگی رو ندیده باشن میخ زده باشن به پاش ولی بازم اگه گنده بود زورش میرسید از دست این میخه در بره ینی در واقع میخه نمیتونست عمودی نگهش داره. میتونست؟
پ.ن۲:میدونین مساله اینه که طرف قصد داشته یه چیز خوب رو یاد بده. نتیجه گیریخوب،خواسته بگه با هم خوب باشید. محبت کنید؛ ولی با دروغ و اغراق میخواد ثابت کنه که خوبه. و این نتیجه عکس میده چون هر کی اینو بخونه میفهمه مسخره س.
تو زندگیمون چقد ازینا میبینیم؟
با یه داستان ساختگی و غیر واقعی سعی کنیم مردم کار خوب انجام بدن؟
فک کنم این مساله تا حدی بزرگه که حتی میشه گفت دلیل بی دینی خیلی هام همینه.