منابع و مدیریت آن

این که می‌گویند افراط در هیچ چیز خوب نیست جز در “خواندن و آموختن” همیشه درست نیست؛ مثلا من از خوندن درس های مدیریت منابع -به دلایلی که در ادامه این متن بهشون اشاره خواهم کرد- پشیمونم…

ابتدا کمی در مورد منابع صحبت کنیم. منبع چیست؟ مصداق‌های منبع در زندگی روزمره کدام‌اند؟منبع را نمی‌شود در یک خط تعریف کرد و من شخصا این کلمه را با مصداق‌های آن بیشتر درک می‌کنم. شاید بتوان گفت هر چیزی که به صورت مشهود و نامشهود برای ما و در اختیار ما است و ما هستیم که تصمیم می‌گیریم آن را چطور صرف کنیم و به چه چیزی اختصاص دهیم یک منبع محسوب شود.

  • برای مثال زمان و عمر ما یکی از منابع در اختیار ما است که می‌توانیم آن را به شیوه‌ای که دوست داریم صرف کنیم. یک نفر ممکن است این زمان را بیشتر به جنبه‌ی کاری اختصاص دهد و فرد دیگری این زمان را برای یادگیری یک دانش جدید.
  • توان بدنی و انرژی ما هم یکی دیگر از منابع ما است و در اینجا هم مانند مثال قبل هر کسی ممکن است این انرژی را به گونه‌ای متفاوت از دیگری صرف کند. ممکن است کسی از تمام توان بدن خود در طی روز استفاده کند و شب خسته و فرسوده سر بر بالین بگذارد و فردی دیگر به میزان بسیار کمتری از این انرژی را خرج کند.
  • پول ما و دارایی‌های مالی ما هم جزئی از این منابع محسوب می‌شوند که هر کدام از ما بسته به عادت و سبک زندگی خود به گونه‌ای متفاوت با دیگری آن را مورد استفاده قرار می‌دهیم.
  • اضافه کنید به این لیست: مدرک تحصیلی / سمت سازمانی / دوستان / خانواده / فرصت‌ها / منابع آموزشی در دسترس / دانش / مهارت / اینترنت / انواع پلتفرم‌های آنلاین / شبکه‌های اجتماعی و …

چندهفته‌ایست در خانه ای در حومه شهر زندگی می‌کنم که به آب و گازشهر متصل نیست؛ آب شرب آن در یک تانکر و آب درختان در استخر ذخیره می‌شود. و همچنین از کپسول برای تامین انرژی اجاق و آبگرمکن استفاده میشود. این‌ منابع امروز بصورت نامحدود تا آشپزخانه های ما کانال کشی شده اند و ما بدون دغدغه مصرف میکنیم. در این مدت توجه‌ بیشتری به مصرف این منابع دارم و متوجه شدم مصرف آب و گاز من به کمتر از 50% کاهش پیداکرده. (داخل پرانتز بگم من جهان رو بسیار غنی و در حال گسترش میدانم، یعنی هدفم از مدیریت منابع این نیست که کمبودهای جهان را جبران کنم، هدفم اینه که از کمترین منبع بیشترین استفاده رو بکنم)

مهم ترین خطری که ممکن است گریبان همه مارا بگیرد خطرِ در اختیار داشتن منابع فراوان و در دسترسه، مثل سلامتی، ارث پدری، دوستان خوب، نفت و … داشتن این منابع بدلیل اینکه برای بدست آوردنشان تلاش خاصی نکرده ایم، باعث میشه بدرستی هم از آنها استفاده نکنیم.

بیراه نیست اگر بگویم برای یک مدیر کسب و کار مهم ترین درسی که باید آن را دنبال کند و با گوشت و پوست ُ استخوان درک‌ش کند، بحث مدیریت منابع است… اما چرا گفتم از خواندن آن پشیمانم… در کشوری زندگی می‌کنیم که مدیریت منابع (شاید به دلیل غنی بودن) اهمیت زیادی نداشته. وقتی منابع نفتی کشور رو می‌دادیم به چینی ها و اونا رو کشتی توی خلیج فارس یکسری کاتالیزور بهشون اضافه میکردن و دوباره به خودمون میفروختنشون و یا جوان هایی که به دلیل نبود زیرساخت مناسب برای ایده هاشون مجبورن با سرمایه گذار های کانادا و آمریکا وارد مذاکره بشن، بهتر میشه درک کرد که ما چقدر در سطح کلان ضعیف هستیم در مدیریت منابع مون. حتی در سطح خُـرد وقتی می‌بینم مادرم شیر آب را باز می‌گذارد موقع لباس و یا ظرف شستن، وقتی می‌بینم خواهرم استوری های اینستاگرام را با سرعت رد میکند، صرفا به این دلیل که حلقه قرمز آن حذف شود، وقتی می‌بینم دوستانم ساعت‌ها وقت شان را صرف بحث در مورد رویدادهایی می‌کنند که نه تاثیری بر روند آن دارند و نه ذی نفع آن هستند و وقتی می‌بینم همکارم صبح ها به جای زودتر بیدار شدن و استفاده از وسائل نقلیه عمومی هروز با اسنپ به سرکار می‌آید و آخر ماه غُر میزند که که باز پول کم آورده؛ دلم می‌خواهد زمان را به عقب برگردانم و به خود بگویم تو در کشوری زندگی می‌کنی که منابع‌ آن همواره در حال هرز رفتن است، یا همزمان با یادگیری مدیریت منابع یاد بگیر که باید چشمانت را روی آن ببندی و یا نخوان و نشنو که خواندن و شنیدن هر موضوعی باعث دیدن بیشتر آن و عذاب کشیدنت خواهد شد.

چنین بحثی اگر چه در نگاه اول ساده به نظر می‌رسد، اما در عمل منشاء بسیاری از مشکلات و اشتباهات ما و اطرافیان‌مان را می‌توان در همین مسئله ریشه‌یابی کرد. ماباید برای مدیریت صحیح منابع یادبگیریم اول از منابع موجود استفاده کنیم و بعد راه بیفتیم دنبال منابع جدید – مثالش می‌شه وام گرفتن برای شروع کسب کار جدید… تزریق منبع به بیزنسی که ظرفیت اون منبع رو نداره مقدمه نابودی اون بیزنسه…در این مورد چالشی هست که چندین ساله در بیزنس اسکول‌های بزرگ دنیا برای دانشجوها مطرح میشه،  تینا سلینگ توی استنفورد این چالش رو برای دانشجوهاش مطرح کرده و نتایج جالبی کسب کرده – منم مطرحش میکنم و دوست دارم این تمرین رو انجام بدید:

من یک پاکت به شما میدم که داخلش ۵ دلار هست ،یک هفته هم وقت داری که هر کاری میخوای با ۵ دلار بکنی و بتونی بیشترین بازده رو بدست بیاری. به یک شرط طی این یک هفته هرچقدر بخوای میتونی فکر و برنامه‌ریزی کنی ولی وقتی پاکت رو باز کنی فقط دو ساعت وقت داری تا پول رو خرج کنی چکار میکنی؟

من در ادامه پاسخ دانشجوهایی که در این تست شرکت کردن رو میدم اما اول شما جواب خودتون رو فکر کنید و بنویسید اگر شما بودید چکار میکردید؟

پاسخ تست: دانشجوها کارهای مختلفی کردن اولین چیزی که به ذهن خیلیا رسیده بود این بود که برن سراغ شرط بندی و قمار که این کار رفت جزو خط قرمزها گفتن کسی حق نداره این کار رو بکنه یه سری دیگه با این پول رفتن شیشه پاک کن خریدن و شیشه ماشین مردم رو تمیز کردن یا رفتن سراغ دستفروشی… یه سری دیگه گفتن میریم بادکنک میخریم و تو پارک به قیمت بالاتری به بچه‌ها میفروشیم خلاصه هرکدوم با این پول طی دو ساعت تونستن مقداری پول بدست بیارن ولی اینا کسایی نبودن که پول زیادی بدست بیارن.

 کیا تونستن بهترین بازده رو بدست بیارن؟ کسایی که بیخیال اون پنج دلار شدن…

یه سریشون رفتن تو صف رستوران های شلوغ وایمیستادن و نوبتشون که نزدیک میشد نوبتشون رو میفروختن یه سری دیگه دم دانشگاه ایستادن دوچرخه ها و ماشین‌ها رو قانع میکردن که بیاین باد لاستیکتون رو تنظیم کنید و از مغازه تنظیم باد یک دلار کمیسیون میگرفتن.

  • نکته اصلی این چالش همینه وقتی ۵ دلار بهت میدن ،فکرت محدود میشه و فقط فکر میکنی با اون پول چه میشه کرد ولی وقتی اون پول رو کنار بذاری تازه فکرت باز میشه سلینگ این آزمایش رو به مدل دیگه انجام داد یک پاکت حاوی ۱۰ سنجاق به دانشجوها داد و چالش گذاشت که بیشترین ارزش آفرینی رو خلق کنید

سلینگ میگه میانگین بازدهی دانشجوهایی که اون ۵ دلار رو کنار گذاشتن ۴۰۰۰ درصد بیشتر از کسایی بود که با اون منابعشون شروع به کار کردن و معتقده ارزنده ترین منبع ، منبع ذهنیه که باعث میشه اون ویژگی بارز خودت رو کشف کنی خیلی وقتا منابعی که داریم برامون محدودیت ایجاد میکنه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *