تفاوت صدا های درونی | شناخت قلب و ذهن
همه ما صداهایی رو از درون خودمون میشنویم که به عملکرد ما در جهان مادی جهت میدن؛ این صداها گاهی مارو به سمت شادی و حال خوب سوق میدن و گاهی به سمت حال و نتایج بد.
من نمیدونم این صداها قابل تفکیک هستن یا نه، چون بلاخره همه اونا از درون ما و با توجه به ورودی ها و تجربیاتمون شکل گرفتن، اما برای تصمیم گیری درست من این صدا ها رو به قلب و ذهن نسبتشون میدم و تفاوت هایی رو هم شناسایی کردم در جنس این صدا ها، که میخوام اینجا بنویسمشون و در نظر داشته باشید که مثل اکثر نوشته های من، این نوشته هم به مرور تکمیل خواهد شد.
1- حضور در لحظه
اولین و پررنگ ترین ویژگی که میتونم بهش اشاره کنم، میزان حضور در لحظه اس؛
ذهن معمولا از لحظه حال فراریه و علاقه ای به لذت بردن از اون چیزی که هست نداره. حتما براتون پیش اومده که حوصله تون سر بره و نتونید از شرایطی که توش هستید لذت ببرید، برای من این به این معنی که نتونستم ذهنم رو کنترل کنم و اتفاقات جالب توجه و یا مثبت اون شرایط رو ببینم. ذهن عاشق اینه که به گذشته یا آینده فرار کنه، دوست داره خاطرات رو مرور کنه و یا آینده رو متصور بشه… ذهن میخواد مدام از جایی به جای دیگه بره و به محض رسیدن به جای جدید خیلی زود بهت میگه: ” نه، اینم اون که میخواستی نبوده”
این در صورتیه که قلب همیشه در لحظه اس، قلب به دلیل ماهیت وجودی که داره نمیتونه به آینده یا گذشته فکر کنه، چون اگر اینطور بود نمیتونست وظیفه خودش -که پمپاژ مرتب خون به نواحی مختلف بدنه- رو به درستی انجام بده. پس پیام های اون هم برای بهبود شرایط فعلیه، مثلا میگه: ” پنجره رو باز کن تا هوای تازه بیاد”، یا میگه “پاشو و یک غذای خوشمزه درست کن تا انرژی بگیری”
اگر دنبال فرار کردن از لحظه حال بودید، بدونید تبدیل میشید به یک فراری! چون ما جز در لحظه در لحظه دیگه ای زندی نمیکنیم. گذشته ازبین رفته و آینده هنوز نیومده، اما لحظه حال جایزه و نعمتیه که نقدا در جیب ماست.
2- غیبت و قضاوت
من در پادکست کمی بهتر اپیزود قضاوت، مفصل در مورد معنای این کلمات و اجتناب ناپذیربودنشون صحبت کردم؛ اما برای تعریف یک قاعده میشه گفت هروقت با کسی در مورد فردی که نیست – فارغ ازینکه در مورد خوبی هاش صحبت میشه یا بدی هاش- صحبت و یا فکر میکنید بدونید این صدای ذهنه.
ذهن از این که عملکرد خود فرد رو قضاوت کنه فراریه، مدام دوست داره یک خط کش درست کنه و بگه فلانی مطابق معیارهای من بد و یا خوبه، موفق و یا ناموفقه، چاق و یا لاغره و …
مشکل اینجاست که ما تصمیمات مان را از دیدگاه آنچه خوب و قابل قبول است یا آنچه بد و غیرقابل قبول است، بررسی می کنیم. این ها کاملا بر مبنای شرطی شدن های ماست که مجموعه ای از داده هاست که از تلویزیون، فرهنگ، اجتماع، کتاب هایی که خوانده ایم و غیره جمع آوری کرده ایم. مشکل اصلی این است که بیشتر مردم آگاه نیستند که مغزشان پر است از چیزهایی که خوانده، شنیده یا از تلویزیون و دوستانشان دریافت کرده اند. آنها واقعا فکر می کنند که خودشان همه این ایده ها را تولید می کنند که این به نوبه خود، تشخیص بین صدای قلب و صدای ذهن را دشوارتر می کند.
به عنوان یک جمله میشه گفت: قلب همیشه به دنبال تمرکز روی فردیت ماست و تمام توجهش به این معطوفه که مارو بهتر کنه.
3- فرار از تنهایی
ذهن در جمع قدرت بیشتری داره چون میتونه در لحظه عکس العمل نشون بده.
ببینید ذهن انسان اختیار زبان رو بیشتر در دست داره (شاید به این خاطر که بهش نزدیک تره) و ما وقتی داریم با کسی صحبت میکنیم یا در جمع هستیم داریم بداهه عمل میکنیم و حرف میزنیم و این یعنی قدرت کلام در دست ذهنه، میشه گفت: “قلب در تنهایی صدای بلندتری داره و ذهن در زمان حضور در جمع”
پس میشه نتیجه گرفت وقتی که ما تنها میشیم زیاد به مذاق ذهن خوش نمیاد و شروع به زمزمه هایی برای پایان دادن به تنهایی میکنه.
4- تمایل به شاد بودن
این مهم است که به یاد بیاوریم اولین و مهمترین چیزی که با آن متولد می شویم، تمایل به پیروی از صدای قلبمان است.
یک کودک بر مبنای ذهنش تصمیم نمی گیرد. همه تصمیمات او بر این اساس اند که چه احساسی دارد. اگر احساس شادی داشته باشد، می خندد و اگر عصبانی یا گرسنه باشد، گریه می کند و فریاد می زند. هیچ فکری در سر او نیست که این کار چقدر می تواند مسخره بنظر برسد که لحظه ای بخندد و لحظه بعد گریه و زاری راه اندازد.
در طی زمان، ما این توانایی طبیعی برای اداره زندگی براساس انرژی های جسمانی و نشانه هایش را از دست می دهیم، زیرا که شروع به آموختن قواعد اجتماعی می کنیم. ما کشف می کنیم که چه رفتارهایی مناسب اند و چه کارهایی نامناسب. سپس شروع می کنیم شخصیت مان را بر اساس آنکه چطور می اندیشیم، شکل می دهیم. نه فقط جامعه بلکه خانواده و دوستان هم از ما انتظار دارند درست رفتار کنیم و زندگی معقولی داشته باشیم.
5- قلب آزاد است و ذهن در زنجیر ترس ها
همه آدم ها صدای کوچکی در سرشان دارند که می گوید: تو نمی توانی این کار را انجام دهی، تو هیچ وقت موفق نخواهی شد. یا اینکه این کار خیلی سخت است یا خیلی وقت می گیرد، اصلاَ چرا باید آنرا شروع کنی؟
گاهی اوقات دنبال کردن قلب مان ما را تا حدی خواهد ترساند، زیرا که نیازمند تغییرات بزرگی در زندگی ما خواهد بود. اما هنگام گرفتن تصمیم نهایی، احساس خواهیم کرد که یکی از این دو تصمیم به ما حالت خفگی و محدودیت می دهد و دیگری هیجانی همراه با تب و تاب برای ما دارد.
این نکته مهمی ست که ما قادریم این دو را از هم تشخیص دهیم. هیجان نسبت به آینده همیشه نشانه خوبی ست که به ما می گوید این تصمیم از سوی قلبمان است. اگر هنگام تصمیم گیری دریابید که ترس های زیادی در حال بروز پیدا کردن هستند، با استقامت از این ترس ها عبور کنید و این سوال را بپرسید: آیا این ترس ها از اینجا نشأت می گیرند که دیگران درمورد شما چه فکری خواهند کرد؟ یا اینکه از این موضوع که ممکن است تصمیم غلطی بگیرید و بعداَ پشیمان شوید نگرانید؟
هنگامی که به این نقطه رسیدید، می توانید با اطمینان صدای قلبتان را دنبال کنید، شاید این صدا بگوید نقاشی، نویسندگی ویا موسیقی را امتحان کنید. اهمیتی ندارد که موضوع تصمیم چیست. زمانی که شروع می کنیم به انجام کارهایی که بصورت خود انگیخته برای ما شادی و هیجان می آورد، درست مثل گلوله برفی غلطانی که بزرگ و بزرگتر می شود، قلبمان گشوده شده و خود واقعی مان نیز رشد می کند.
جمعبندی
با وجود این صحبت ها شاید اینطور به نظر برسه که من ذهن رو یک صدای شیطانی و پلید که میخواد حال مارو بد کنه معرفی کردم، اما اینطور نیست؛ توجه داشته باشید که ذهن و قلب فصل مشترکی هم باهم دارن، اونها 2 وظیفه و ماموریت مهم دارن:
اول حفظ بقای ما و دوم توسعه جهان هستی
همیشه و تمام تصمیمات خود آگاه و ناخودآگاه ما چه خواسته و چه ناخواسته به این اهداف مربوط هستن.
اینجا یک خبر خوب هم وجود داره، اینکه ذهن مثل اکثر ماهیچه های بدن ما قابل کنترل و فرم دهیه. ما میتونیم افسار اون رو به دست بگیریم و تبدیلش کنیم به یک نیروی قدرتمند و در زمان هایی که قلب کم میاره، مثل وقت هایی که عزیزی رو از دست میدیم یا در یک رابطهعاطفی شکست خوردیم و یا به هردلیلی از نظر احساسی در شرایط خوبی نیستیم، از ذهن استفاده کنیم و خودمون رو سرپا نگه داریم.
حالا اینکه چطور میشه ذهن رو کنترل کرد خودش مبحث طولانی تریه که باب نوشتن بیشتری رو باز میکنه و در آینده در مورد راهکارهایی که خودم استفاده میکنم در اینجا خواهم نوشت، اما همینقدر بدونید وقتی ما شروع به انتخاب و عمل به هر کدوم از این دو نوع صداها میکنیم کم کم و رفته رفته اون صداها پر رنگ تر میشن و صداهای مخالفش کم رنگ تر و ضعیف تر…